محل تبلیغات شما

نوشته های من



نمی‌دونم بعد از چند وقت. اما بعد از خیلی وقت دوباره برگشتم. این مدت که نبودم ۳ تا پست توی ویرگول گذاشتم ولی انگار حال این ناشناس بودنم اینجا چیز دیگه‌اییه. اینبار هم نیومده بودم که بنویسم. فقط اومدم ببینم چه خبره؟ که یه پیام باعث شد دوباره به  فکر نوشتن توی اینجا بیفتم. سحر پیام داده که اینجا چرا آپدیت نمیشه؟
به احترام سحر می‌نویسم.
(البته سحر؛ این مدت غافل از نوشتن نبودم، بلکه فقط یادداشت‌های صبحگاهی می‌نوشتم. اما خب جفتمون می‌دونیم که نوشته‌ای که قراره به اشتراک گذاشته بشه کیفش خیییلی بیشتره و من این مدت این کیف رو از خودم گرفتم)
اما حالا اینجا می‌نویسم دوباره.

یک مسئله‌ای که از وقتی گوشی هوشمند خریدم گریبان‌گیر من بوده، در درجه‌ی اول این هست که باید در شبکه‌های اجتماعی حضور داشته باشم یا نه؟ و مسئله‌ی بعدی اینه که در صورت حضور، آیا باید اپلیکیشن این شبکه‌ها رو روی گوشیم داشته باشم یا نه؟

هدف از این مطلب تصمیم گیری درباره‌ی مسئله‌ی دوم هست. در حال حاضر اپلیکیشنِ تمام شبکه‌های اجتماعی رو که در اون ها عضو هستم-تلگرام، اینستاگرام، واتس‌اپ، توییتر و فیس‌بوک- به جز فیس‌بوک، همه رو نصب شده بر روی گوشیم دارم. حالا می‌خوام بنویسم و یه سری ارزش گذاری‌ها و موشکافی‌ها انجام بدم، تا در آخر به این نتیجه برسم که می‌خوام این اپلیکیشن‌ها رو همیشه با خودم داشته باشم یا نه؟

در حال حاضر کتابی که مشغول مطالعه‌ش هستم، کتاب هنر خوب زندگی کردن» اثر رولف دوبلی هست. یکی از بخش‌های کتاب درباره‌ی اثر مع صحبت می‌کنه. زیرِ عنوان اون بخش هم نوشته شده چرا چیزهایی که قرار است برای ما زمان بخرند معمولا وقت‌مان را تلف می‌کنند؟».

اول یه خلاصه‌ای از اون بخش ارائه میدم و بعد تحلیل خودم رو خواهم نوشت.

دوبلی اول میاد و بحث رو مطرح می‌کنه که اتومبیل واقعا چقدر توی سرعت زندگی ما تاثیر داره؟ میگه که سرعت پیاده‌روی آدم ۶.۵ کیلومتر بر ساعته. یه ماشین توی اتوبان در آلمان می‌تونه ۱۶۰ کیلومتر بر ساعت بره. با یه حساب کتاب و در نظر گرفتن ایست‌ها و ترافیک و چراغ قرمز و این‌ها، میانگین سرعت حرکت دوبلی با ماشینش ۴۸ کیلومتر بر ساعت هست که روی صفحه‌ی پشت فرمون ماشینش نوشته شده. اگه بخواییم خودمون حساب کنیم، اینطوریه که باید تعداد کل مسافتی(بر حسب کیلومتر) که در جاده‌ها رانندگی کردیم رو بر کل ساعات رانندگیمون تقسیم کنیم.

اما این محاسبه از نظر دوبلی اشتباهه. از نظر نویسنده‌ی کتاب عوامل دیگری‌ هم هستند که باید توی این محاسبات دخیل باشند. مثل تعداد ساعاتی که باید کار کنیم تا این ماشین رو بخریم، تعداد ساعاتی که باید کار کنیم تا پول بیمه، نگه‌داری، بنزین و قبض جریمه‌ی پارک ممنوع رو پرداخت کنیم‌ و البته زمانی که برای سر کار رفتن و انجام موارد قبلی باید صرف کنیم که گیر کردن در ترافیک هم شاملشون میشه.

یه کشیش کاتولیک در دهه‌ی هفتاد میاد این محاسبات رو برای تمام ماشین‌های آمریکا انجام میده. نتیجه‌ این میشه که میانگین سرعت یک اتومبیل آمریکایی معادل شش کیلومتر بر ساعته. تازه اون زمان جمعیت آمریکا چهل درصد کمتر از الآن ولی تعداد اتوبان‌هاش برابر با الآن بوده.

مورد دیگه‌ای که دوبلی بهش پرداخته ایمیل هست. گفته که اگه ایمیل رو به صورت مجزا بهش نگاه کنیم یه چیز فوق‌العاده‌س. میشه ظرف چند ثانیه تایپش کرد و فرستادش، اونم به صورت رایگان. اما این تمام مسئله نیست. هر نشونی ایمیل کلی اسپم جذب می‌کنه که باید مسدود بشند. بدتر از اون کلی پیام بی‌ربط توی صندوق پیام‌های شما هست که باید اون‌ها رو مطالعه کنید که ببینید نیازی هست شخصا اقدامی در ارتباط با اون‌ها انجام بدید یا نه. این خودش خیلی زمان‌بره. اگه زمانی رو هم که کار کردید تا بتونید کامپیوتر یا گوشی هوشمند بخرید تا بتونید از سرویس‌های ایمیل استفاده کنید رو هم محاسبه کنید که دیگه سر به فلک می‌کشه.

این مسئله به عنوان اثر مع شناخته میشه. اینکه ما از تکنولوژی استفاده می‌کنیم تا زمان بخریم و کارهامون رو سریع تر انجام بدیم اما برعکسِ این قضیه اتفاق می‌افته و ما زمان زیادی رو تلف می‌کنیم.

خودِ من انقدر سیاه به قضیه نگاه نمی‌کنم. مثلا وقتی ما وقت می‌ذاریم و کار می‌کنیم تا بتونیم یک کامپیوتر بخریم. اون زمان سپری شده فقط برای ایمیل نبوده. ما استفاده‌های خیلی زیادی از کامپیوتر می‌کنیم که یکی از اون‌ها ایمیل هست. و به نظر من اگر تمام زمان‌های ذخیره شده و تلف شده رو جمع جبری کنیم، می‌بینیم که در واقع سود هم کردیم.

اما در مورد زمان تلف شده در خودِ سرویس‌های ایمیل یا شبکه‌های اجتماعی مخالفتی ندارم. البته الآن ایمیل جزءِ مواردی هست که باید بوسید و بر روی چشم گذاشت. چرا که شبکه‌های اجتماعی مثل تلگرام و اینستاگرام خیلی خیلی خیلی بیشتر از ایمیل وقت رو تلف می‌کنند. غیر از اتلاف وقت فرسایش ذهنی و انحراف و ابتذال بیشتری رو هم به همراه دارند. البته منکر فایده‌ های اونها وقتی که درست ازشون استفاده بشه، نیستم. چرا که همین تلگرام بود که باعث شد من از طریق پست‌های جادی با پست‌های سحر آشنا بشم. و از طریق پست‌های سحر با مطالب محمدرضا شعبانعلی و شاهین کلانتری آشنا بشم و اگر تلگرام نبود شاید این وبلاگ و نوشتن و خیلی عواملی که روی من تاثیر گذار بود هم، نبود. به همین علت هم هست که معتقد به حضور نداشتن در این شبکه‌ها نیستم. بلکه معتقد به استفاد‌ه‌ی کنترل شده و به موقع از اون‌ها هستم. در واقع هدفم از این مطلب این هست که برای خودم تحلیل کنم استفاده‌ی درست از این شبکه‌ها یعنی چی؟

اولین چیزی که می‌خوام بهش بپردازم تعدد شبکه‌هایی هست که در داخل اون‌ها عضو هستم. در واقع می‌خوام ببینم که اگر دو شبکه‌ی اجتماعی برای من یک کار رو انجام میدند، کدوم یک از اون‌ها رو حذف کنم. در مورد توییتر، هیچ کدوم از شبکه‌های فعلی حال و هوای توییتر رو ندارند. پس دوست دارم که بمونه برای من. چرا که به نظرم می‌تونه کمک شایانی توی تثبیت هویت اجتماعی من داشته باشه. اما واتس‌اپ به نظرم در حال حاضر برای من کاربردی نداره. چرا که تلگرام وجود داره. اگر قرار باشه بین تلگرام و واتس‌اپ یکی رو انتخاب کنم که باهاش ادامه بدم و دیگری رو حذف کنم. ترجیحم اینه که توی تلگرام بمونم. مهم‌ترین علتی هم که باعث میشه این تصمیم رو بگیرم اینه که داخل تلگرام میشه بدون اینکه شماره تلفنت رو به کسی بدی یا اینکه شماره تلفن کسی رو داشته باشی، باهاش ارتباط برقرار کنی. این برای من خیلی مفید بوده. وجود کانال‌ها و فراگیرتر بودنش نسب به واتس‌اپ هم می‌تونند دلایل دیگرم باشند. در واقع واتس‌اپ چیز بیشتری نسبت به تلگرام بهم نمیده. همین هم که گاها میرم بهش سر می‌زنم حتی اگر چت هم نکنم، باعث گرفته شدن وقت من خواهد شد. پس تا وقتی که دلیل موجه و نیازی نداشته باشم که تلگرام از عهده‌ی برآوردنش بر نیاد، حذفش می‌کنم.

در مورد فیس‌بوک هم چون دوسش دارم و زمانی هم ازم نمی‌گیره کاریش ندارم و می‌ذارم که بمونه.

اما در مورد اینستاگرام شک دارم. از طرفی از استوری‌های دوستا و آشنا‌ها حالم به هم می‌خوره. بیشترش شعار، هرزه‌ی توجه بودن و مطالب واقعا بی‌ارزش و خصوصیه. از یه طرفی من دو پست توی اینستاگرام منتشر کردم که دوست ندارم پاک کنم. یعنی یه جورایی می‌خوام توی این مورد مثل محمدرضا شعبانعلی باشم. دوست دارم تاریخچه‌ی خودم رو حذف نکنم. واتس‌اپ به غیر از چت‌هایی که توش داشتم. تاریخچه‌ی خاصی برای من نداره. اما اینستاگرام رو دوست دارم که نگهش دارم تا یاد بگیرم تاریخچه‌ی خودم رو حفظ کنم. اما از اپلیکیشن هایی هست که بودنش توی تلفن همراهم برام مضر بوده و هست. چرا که وقتی از نسخه‌ی وب استفاده می‌کنم اولا پیام‌های دایرکت و خصوصی برام دیگه معنا نداره. دوما به تایم‌لاین خودم اکتفا می‌کنم. یعنی فقط پست‌هایی رو می‌بینم که از کسانیه که صفحات اون‌ها رو فالو می‌کنم. اما وقتی از اپلیکیشن استفاده می‌کنم. وسوسه میشم که سراغ صفحه‌ی Explore برم. جایی که هر پستی از هر جایی میاد. این مسئله رو دوست ندارم به دو دلیل. یکی اینکه محتوای مبتذل و به درد نخور زیادی وارد ذهنم می‌کنه. دوم اینکه وقتی واردش میشم دیگه نمی‌تونم بیام بیرون. و واقعا وقت زیادی ازم میگیره. اینه که ترجیحم بر پاک کردن این اپلیکیشن از روی گوشی و چک کردن اون فقط توی نسخه‌ی وب هست.

اما در مورد تلگرام و توییتر آیا نیاز هست که همیشه در دسترس من باشند؟

همونطور که گفتم توییر برام ارزش خاصی داره چون که می‌خوام هویت اجتماعیم رو اونجا درست کنم. و مهمتر از اون آدمایی که توی توییتر هستند معمولا قشر فهیم تری از جامعه‌اند. مهم تر از اون اینکه خیلی عکس و فیلم نقشی توی اونجا نداره. و مسئله‌ی دیگه اینکه می‌خوام روزانه حداقل یک الی سه توییت داشته باشم و ممکنه یه چیز در لحظه به ذهنم برسه و نیاز دارم که همیشه همراهم باشه.

اما تلگرام؟

زمان‌هایی که تلگرام رو از روی گوشیم پاک می‌کنم دائم به لپ‌تاپ سر می‌زنم تا تلگرام رو چک کنم. چت کردن با لپ‌تاپ هم به حالت خوابیده و روی تخت خیلی آسون نیست. برای همین سریعا تلگرام رو روی گوشی هم نصب می‌کنم تا به قول خودم برای کارام برم سر لپ‌تاپ و برای تلگرام نرم.

اما بذارید ارزش‌هام رو مرور کنم ببینم باید با تلگرام چه کار کنم؟

اگر مطالب قبلی این وبلاگ رو خونده باشید متوجه خواهید شد که من به هیچ عنوان اعتقاد به چت کردن ندارم. دلایلم رو قبلا گفتم ولی دوست دارم دوباره یه مروری بکنم.

توی چت کردن با توجه به اینکه فاکتور صدا و چهره وجود نداره خیلی جا‌ها صداقت زیر پا گذاشته میشه.

چت کردن معمولا یه کار مداوم هست. خصوصا بین دو جنس مخالف. اگر شروع کردی دیگه کاری نیست که مثلا هفته‌ای یه بار انجامش بدی. یهو به خودت میایی و می‌بینی که روزی حداقل ۳ ساعتت برای این کار تلف شده. که این مسئله یه سری بدی ها داره خودش. یکیش اینه که ما انقدر نیاز نداریم که با آدما در ارتباط باشیم. ما نیاز به خلوت داریم تا بتونیم روی خودمون تمرکز کنیم و در واقع خودشناسی کنیم. وقتی زیاد با یک نفر در ارتباط باشیم دیگه فقط دغدغه‌های خودمون رو نداریم. بلکه در جریان تک‌تک دغدغه‌های فرد دیگه‌هم هستیم. از اونجایی که معمولا چت کردن مداوم با افرادی انجام میشه که ما به راحتی نمی‌تونیم به صورت حضوری باهاشون ارتباط برقرار کنیم. در نتیجه کار خاصی هم برای حل مشکلاتشون از ما بر نمیاد. یعنی غیر از درگیری ذهنی سر دغدغه‌ها و اتلاف وقت، این احساس ناتوانی هم در ما ایجاد میشه که خودش بسیار آسیب ‌زاس. و از تمام این‌ها گذشته، ما فقط نسبت به خودمون و در درجه‌ی بعدی اعضای درجه‌یک خانواده‌مون مسئولیت داریم و مسئول حل کردن مشکلات بقیه نیستیم!

و مسئله‌ی آخر اینکه توی چت کردن سوء برداشت هم خیلی زیاده.

پس با توجه به اینکه دسترسی دائم به تلگرام موقعی که روی گوشی نصب هست، وجود داره، و دسترسی دائم احتمالا چت کردن رو خیلی بالا می‌بره پس از این لحاظ ارزش‌های من حکم می‌کنند روی گوشی این اپلیکیشن رو نداشته باشم.

اما در این جور مواقع یه چیزی به ذهن میاد که میگه "خب ممکنه یه نفر بهت نیاز داشته باشه و نتونه زنگ بزنه و پیامک هم برای اون حجم مطلبی که می‌خواد بگه صرفه‌ی اقتصادی نداره". جواب من اینه که در این مواقع اگر دسترسی به لپ‌تاپ بود که داخل لپ‌تاپ با اون فرد چت می‌کنم و اگر نبود که از نسخه‌ی وبِ تلگرام توی مرورگر گوشی استفاده می‌کنم.

در مورد مسئله‌ی زیاد رفتن سراغ لپ‌تاپ برای چت کردن و مزاحمت تلگرام موقع کار توی لپ‌تاپ(نوتیفیکشن‌هایی که مدام ظاهر میشند) هم باید بگم که تجربه به من ثابت کرده که حتی اگه توی لپ‌تاپ تلگرام رو ببندم و فقط روی گوشی تلگرام رو داشته باشم. در اینجور مواقع کنجکاویم باعث میشه تا همیشه م روشن باشه و نوتیفیکیشن های مذکور توسط گوشی مزاحمت خودشون رو داشته باشند.

و شاید بگید چرا کلا حذف نمی‌کنی و فقط از نسخه‌ی وب استفاده نمی‌کنی؟

باید بگم که دوام نمیارم و سریع روی یکی از پلتفرم ها نرم افزار رو نصب می‌کنم.

نتیجه‌ای که خودم بر اساس روحیات خودم و شرایطی که داخلش هستم گرفتم، اینه که تمامی اپلیکیشن‌های شبکه‌های اجتماعی به جر توییتر رو حذف کنم.


هر چی می‌خوام سعی کنم توی خوابگاه سنگین باشم بازم نمی‌شه. هی می‌خوام مثل اونا نباشم. هی می‌خوام وقتی از دستشون ناراحتم نشونش بدم. نشونشون هم می‌دم اما به غیر از یکی از رفقا بقیه واقعا حیونند. آدمی که وقتی می‌بینه یه نفر از یه چیزی ناراحته و باز ادامه می‌ده رو چی میشه بهش گفت؟
اما من چرا انتخاب نمی‌کنم که با اینکه یه سری منفعت‌هایی برای من دارند اما ضرر‌هاشون خصوصا از نوع روحیش بیشتره؟
چرا سعی نمی‌کنم که باهاشون بیرون نرم؟ چرا انتخاب نمی‌کنم که با این آدما فقط هم اتاقی باشم و رفیق نباشم؟
یعنی به خاطر عزت نفسه؟ به خاطر اینه که هنوز می‌ترسم کسی از دستم ناراحت باشه حتی با اینکه حق با منه؟ من نمی‌خوام مثل اونا باشم. حتی نمی‌تونم کاراشون رو هم تلافی کنم. چون اونا واقعا حالیشون نیست چه شوخی دارند می‌کنند. یعنی حاضرند خودشون رو نابود کنند ولی خب اون شوخی رو هم که باید بکنند.
الآن داشتم با اون رفیقم حرف می‌زدم تا اینکه یه فکری بکنیم و دیگه از این اتاق بریم. بریم یه اتاق دیگه. هر چند بعدا می‌دونم دهنمون سرویسه انقدر تیکه می‌شنویم. ولی حداقل خواب شب داریم. و قرار نیست هر ساعت تیکه بشنویم. توی یه ساعت‌های خاصی از روز تیکه می‌شنویم.
ولی واقعا دیگه خسته شدیم. خیلی شوخی‌هاشون بد و زننده‌ست. البته زندگی هم نمی‌کننا.
حالا خبرشو می‌دم
شبتون بخیر

سلام
امروز صبح خواستم برم سلف، با خودم گفتم که برای اینکه دیگه نخوابم برم کتابخونه دانشگاه. بعد با خودم گفتم می‌خوام با دستگاه کار کنم و باید تو اتاق باشم. می‌رم و میام اتاق. اومدم اتاق. یادداشت‌های صبحگاهی رو نوشتم. بعدش خوابیدم. به مدت ۲ ساعت.
بعدا که فکر کردم، دیدم که من فقط همین یه کار رو که نداشتم. می‌تونستم برم کتابخونه بقیه‌ی کارهام رو انجام بدم و بعدش بیام بعد از ظهر توی اتاق وقتی که دیگه خوابم پریده، برسم به کار‌های دستگاه. این نوشته برای سرزنش خودم نیست. فقط برای اینه که یادم باشه در همچین مواقعی فقط فکرم طرف یه کار نره. یا ذهنم رو فقط محدود به یک ایده نکنم. خیلی از جوانب دیگه رو هم در نظر بگیرم.
فعلا

دفعه‌ی قبل نوشتم که نوشته‌ی بعدی رو زمانی می‌نویسم که یه درآمدی کسب کرده باشم. الآن از اون حرفم منصرف شدم. می‌خوام که اینجا مطالبم رو تا چند وقت با تمرکز بر استقلال مالی بنویسم.

این چند وقت خوابم بهتر از قبل بوده و کمترش کردم اما هم امتحانا مزاحم بوده و اینکه توی اتاق خیلی اتلاف‌ وقت داشتم. البته هر دو این‌ها انتخاب من بوده. الآن معدل برای من به خاطر اهدافم، از اولویت بالاتری برخورداره.

گفته بودم که می‌خوام توی پونیشا ثبت نام کنم. ثبت نام کردم ولی پروژه‌ای که الآن بتونم انجام بدم نبود. یعنی نمی‌دونم باید از کجا شروع کنم.

البته دو تا کار هست که اگه الآن انجام بدم پول بیشتری از گیرم میاد تا اینکه بخوام این خرده پروژه‌ها رو انجام بدم. به اون صورت هم نه منافاتی با درس داره نه با تفریح نه با اون یکی هدفم.

حالا قراره این آخر هفته‌ خوابگاه وایسم این کار رو انجام بدم تا یه اندک درآمدی داشته باشم.

دیشب هم بچه‌ها گفتند بیا بریم بیرون. نرفتم و به جاش رفتم سالن مطالعه. کاری به اینکه نمره کی بیشتر میشه و اینا ندارم. مهم اینه که اون موقع کاری کردم که الآن به خاطر‌ش پشیمون نیستم :)


یه ذره کفگیرم خورده ته دیگ. الآن دیگه جوریه که نیازه با یار کافه برم، بیرون برم و کلا یه سری خرج به خرجام اضافه شده. و دیگه هم مسئله‌ای نیست که بگم مربوط به خودمه. حقیقتش خجالت می‌کشم که باهاش نرم بیرون. یا مثلا وقتی میگه بریم فلان‌جا بگم که الان پول ندارم. از عمد هم این مسئله رو سعی می‌کنم باهاش در میون نذارم تا باعث بشه استقلال مالی پیدا کنم.

پست بعدی رو وقتی می‌نویسم که یکمی کسب درآمد کرده باشم.

برم یه سری به پونیشا بزنم ببینم چه خبره.


آقا من خیلی به خودم سخت می‌گیرم. همه چیز رو می‌خوام توی خودم درست کنم. همه رو هم به صورت پارالل. اصلا سری نمیشه. چند روز پیش بود که وقتی داشتم نوشته‌های صبحگاهی رو می‌نوشتم یهو به خودم اومدم دیدم که هر دفعه که من این نوشته‌ها رو می‌نویسم. با یه سبد از اخلاق‌های بدم میام که می‌خوام همشون رو هم درست کنم. تازه هر دفعه‌ هم محتوای این سبد فرق داره. به خودم گفتم اگه نه گفتن و عزت نفس تا حدی زیادی درست شد، به خاطر اینه که یه مدت نوشته‌هات فقط حول محور این دو تا مقوله می‌چرخید. این انتظار درست شدنِ یهوییِ همه چیز، آخرش محکوم به شکسته. بهتره که یکی یکی درست شه، حتی اگه ۱۰ سال دیگه طول بکشه. بهتر از اینه که هیچ وقت درست نشه.
ولی خیلی کار روی سر خودم ریختم. نمی‌دونم کار خوبی کردم یا نه. من وقتی فشار روم زیاد باشه کمتر تلاش می‌کنم. یعنی خواستم به فشار عادت کنم. الآن ۲۰ واحد تخصصی دارم. تازه قول یه کارایی توی مرکز آپای دانشگاه هم دادم. از محل کارآموزی هم هنوز می‌خوان که باهاشون همکاری کنم. می‌خوام یه مقاله‌ی کوچیک بدم. ترم دیگه پروژه‌م هم هست. تازه کلاس تئاتر هم ثبت نام کردم :)
الآن که دارم می‌نویسمشون می‌بینم که چقدر زیادند.
 من خیلی می‌خوابم. خییییییلی. یعنی می‌دونی از نظر فکری خیلی خواب‌آلو هستم. خواب خیلی توی ذهنم معضل بزرگیه. اگر شب دیر بخوابم، اگر در طول روز نخوابم انقدر این توی ذهنم می‌چرخه که اصلا فلجم می‌کنه.
تازه این استرس باعث شده خواب مفیدم خیلی کم بشه. شبا دائم از خواب می‌پرم. دیر خوابم می‌بره و بعدش هم که بیدار میشم سرم درد می‌کنه. یه مدت فکر کنم خیلی خوب باشه که تمرکز نوشته‌های اینجا رو بذارم روی خواب. خوابم رو رصد کنم و بیام اینجا گزارش بدم.
یعنی به حدی این خواب معضل بزرگیه برام که مثلا وقتی یه شب کم می‌خوابم روز بعدش هر کی رو می‌بینم میگم من دیشب فلان قدر ساعت خوابیدم. و همون خوابی هم که میرم که خواب نیست که. انقدر هوشیارم توی خواب که انگار اصلا نمی‌خوام. خیلی خوابم سبک شده.
کار عقب افتاده زیاد دارم. احساس می‌کنم اینا با اینکه توی ذهنم نیستند ولی توی لایه‌های عمیق ناخودآگاهم خیلی باعث درگیری میشن و باعث میشن ذهن من آروم نگیره. بعد هم در طول روز سرم بَنگه و درد می‌کنه. 
اگه آدم بخواد، توی خوابگاه خیلی بهتر از خونه میشه درس خوند. میشه رفت سالن مطالعه‌ی پایین خوابگاه و بکوب درس خوند. بدون مزاحمتی یا چیزی. اما خب بدی اتاق اینه که ورودت با خودته اما خروجت با خودت نیست. وقتی میری توی اتاق، اول که شل میشی کلا. بعدش هم می‌بینی که بچه‌ها در حال شوخی و خنده و خوش گذرونی هستی. تو هم اصلا یادت میره می‌خواستی بری اتاق فقط یه ذره استراحت کنی و بعدش برگردی.
البته تمام این‌ها رو من انتخاب می‌کنم که باشم. اگه برنامه‌‌ریزی داشته باشم، اگه محکم باشم، وقتی میرم اتاق اونجا نمی‌مونم. تازه توی اتاق چی‌ کار می‌کنیم؟
با اینکه هممون یه سری مشکل توی درونمون داریم و با تلاش کردن هم قابل حل هست، نشستیم و چرت و پرت میگیم. کلی مسخره بازی در میاریم. حال هیچ‌کدوم هم تفاوتی نکرده. هنوز نمی‌دونم چه میکرو‌اکشن‌هایی باید برای حل این مشکل انجام بدم.
اما این دفعه نمی‌خوام همه چیز رو با هم درست کنم. شاید خوب باشه که فعلا روی خواب تمرکز کنم. بذار با گزارش دهی شروع کنم.
دیشب من حدودا ۷ ساعت توی تخت بودم به عنوان خواب. امروز ظهر هم حدود ۲ ساعت. مجموع خواب مفید شاید ۵ ساعت باشه. ولی خب این ۹ ساعت توی تخت و به نام خواب گذشته.
چقدر نوشتن اینجا کیف میده.
شب همگی خوش
پ.ن: انگیزه‌ی دوباره خوندن و ویرایش ندارم.

دیشب تا حالا دارم فکر می‌کنم شاید شعبانعلی‌خوانی برای من اشتباه بود.
یعنی برای شخصیتی مثل من شاید نفعش بیشتر از ضررش بود. شاید هم نبود. نمی‌دونم.
اکثر کسایی که می‌بینم محمدرضا شعبانعلی رو معلم بزرگ می‌دونند و واقعا توی زندگیشون بعد از آشنایی با شعبانعلی اتفاق خیلی شگرفی رخ داده آدمایی بودند که خودشون از قبل مولفه‌ٔ پشتکار رو داشتند. فقط آشنایی با محمدرضا باعث شده این پشتکار در جایی که باید، خرج بشه.
من به دو دلیل حس می‌کنم الگویی مانند شعبانعلی داشتن برام خوب نیست:
۱- هنوز اون حداقلی پشتکاری رو هم که انتظار میره یه آدم داشته باشه ندارم. یعنی حتی کار هم نمی‌کنم.
۲- آدمی هستم که به شیوه‌ی مراد و مریدی رفتار می‌کنم. یعنی وقتی از شعبانعلی می‌خونم، می‌خوام که شعبانعلی باشم. از همین الان. بدون مسیری که اون طی کرده و بینشی که پیدا کرده. از الآن می‌خوام شبی ۳ ساعت بخوابم و هر روز ساعت ۵.۵ صبح بیدار بشم و روزی ۱۰۰ صفحه کتاب بخونم و روزی ۲۰ ساعت هم کار کنم. تصور کنید ایده‌آلم چنین چیزیه و تلاشی که می‌کنم روزی حداکثر نیم ساعته و صبح ساعت ۱۰ و اینا بیدار میشم و در روز هم خیلی می‌خوابم و . . .

می‌دونی یه بتی ازش ساختم. در هر تصمیمی از زندگیم میگم اگر محمدرضا بود چه تصمیمی می‌گرفت؟
توی هر انتخابی میگم اگه محمدرضا بود این محتوا رو می‌خوند و انتخاب می‌کرد یا نه؟
هر کتابی می‌بینم میگم آیا این از این کتابایی که محمدرضا میگه بازارین یا اینکه کتاب خوبیه؟
می‌خوام تو اینستا باشم، میگم محمدرضا نیست پس من هم نباید باشم.
هر چی هر چی.
و فقط شعبانعلی.
در صورتی که خود محمدرضا میگه چندین آدم رو دنبال کنید. خودش توی هر مطلبش یه سری آدم معرفی می‌کنه.
می‌دونی شاید من باید بیشتر بینش افراد رو دنبال کنم تا رفتار اون‌ها رو.
شاید برای آدمی مثل من زندگی‌نامه دنبال کردن سم باشه. در عوض تفکر خوندن بسیار مناسبه.
در مورد محمدرضا هم اتفاقا بینشش نسبت به مسائل مختلف و اون مسئله‌ٔ خودخواهی هوشمندانه‌ش خیلی به دردم خورده. خیلی
ولی خوندن رفتار‌ها و روتینش برام مناسب نبوده اصلا. یعنی تا مرز نابودی من رو برده و کاری کرده که از هیچ تلاشیم راضی نباشم.
می‌خوام سعی کنم یه مدت اصلا سراغ mrshabanali.com نرم. شاید متمم خوب باشه. ولی سراغ وبلاگ نمی‌خوام برم.
میان‌نوشت:
چقدر نوشتن تو اینجا رو دوست دارم.
واقعا فوق العاده‌س.
پایان‌ میان‌نوشت.

فکر کنم مربوط به همون بحث دنیای مطلوب هست که ویلیام گلاسر توی تئوری انتخاب میگه. اینکه تو یه فردی رو توی دنیای مطلوبت قرار میدی و سعی می‌کنی مدام بهش برسی. به جای اینکه یه خود» مطلوب رو توی دنیات قرار بدی و سعی کنی به این برسی. یه فرد دیگه رو قرار میدی و این باعث میشه که خوب نباشی. شاید بهتر باشه که بخونم یه بار دیگه این قسمت اول این کتاب رو. از نصب به بعدش رو که باهاش حال نکردم ولی این قسمتش برام جذاب بود.

امروز داشتم یه لایو می‌دیدم از مصاحبه با دختری که توی آمازون مسئول مدیریت محصول بود و خب دائما با دیتا سر و کار داشت. خب به نظرم آدم خیلی موفقی بود و می‌گفت هم که روزی ۸-۹ ساعت بیشتر کار نمی‌کنی ولی مفید کار می‌کنه.
البته قرار دادن این آدم هم حتی در دینای مطلوب کار اشتباهیه. باید روی بینشش بیشتر تمرکز کرد.
لطفا برام کامنت بذارید.

مثل اینکه شعبانعلی نخوانی خیلی بدتره.
می‌دونی، باید راهش رو دونست. شعبانعلی که عالیه. ولی برا آدمی مثل من الان مناسب نیست.
گفتم قبلا. من مراد و مریدی میرم جلو. یعنی هر آنچه که او می‌کند فارغ اینکه اصلا انجام اون‌کار در شرایط من صحیح باشد یا نباشد باید انجام بدم. تازه فقط نیت می‌کنم که انجام بدم و انجام هم نمی‌دم. این میشه که این وسط عزت نفس هم به فنا میره.
تو این چند روزه که تو فضای آدم‌حسابیا نچرخیدم،‌ عوضش تو اینستا زیاد چرخیدم و زیاد صفحه‌ٔ این آدم مزخرفا رو دیدم. چیپ‌ترین و پست‌ترین و بی‌سواد‌ترین آدما.
گاهی وقتا که به این صفحه‌‌ها سرم می‌زنم و و با دیدن یه پست مشتافانه میرم ببینم بقیه‌ی پست‌هاشون چیه، به خودم میگم که منی که از این خوشم نمیاد و وقتی میرم تازه فحششون هم میدم اصلا چرا به صفحه‌شون سر می‌زنم؟
نکنه منم ناخواسته یکی از اینام؟
نمی‌دونم.

چند وقته که به بقیه‌ هم خیلی گیر میدم و خیلی هم سر بقیه مسخره‌بازی در میارم. حس می‌کنم به این دلیله که خودم رو خیلی ضعیف می‌دونم و با دست‌انداختن و ضعیف‌شمردن اونا هم می‌خوام دل خودم رو آروم کنم.
گاهی میگم کاش می‌تونستم خودم رو با تمااام این چیزایی که فکر می‌کنم بده قبول کنم. قبول کنم که طوری نیست آدم ساعت ۳ نصف شب بخوابه و فرداش ساعت ۱۱ بیدار بشه.
مشکلی نیست که ترسو هستم. مشکلی نیست که اهل مطالعه اونطور که می‌‌خوام نیستم. و خیلی مشکل نیستای دیگه.
دوست دارم سعی کنم بپذیرم.
به نظرم برم سراغ نیمه‌ی تاریک درون.
شاید خوب باشه که چند بار بخونمش.
اگه می‌خونید لطفا برام کامنت بنویسید.

آخرین جستجو ها

tingmismamens توتستان ♡☆ LADY SONIYA LOVE ☆♡ closed بانک سوالات شیمی دبیرستان با ما به روز باشید مهدویت، نقد شیخیه و بهائیت Canotte NBA a poco prezzo | Maglie Basket NBA| Canotta Basket Bambino froncongcomwa wingthreadalin