امروز صبح خواستم برم سلف، با خودم گفتم که برای اینکه دیگه نخوابم برم کتابخونه دانشگاه. بعد با خودم گفتم میخوام با دستگاه کار کنم و باید تو اتاق باشم. میرم و میام اتاق. اومدم اتاق. یادداشتهای صبحگاهی رو نوشتم. بعدش خوابیدم. به مدت ۲ ساعت.
بعدا که فکر کردم، دیدم که من فقط همین یه کار رو که نداشتم. میتونستم برم کتابخونه بقیهی کارهام رو انجام بدم و بعدش بیام بعد از ظهر توی اتاق وقتی که دیگه خوابم پریده، برسم به کارهای دستگاه. این نوشته برای سرزنش خودم نیست. فقط برای اینه که یادم باشه در همچین مواقعی فقط فکرم طرف یه کار نره. یا ذهنم رو فقط محدود به یک ایده نکنم. خیلی از جوانب دیگه رو هم در نظر بگیرم.
فعلا
رو ,اتاق ,فقط ,کار ,برم ,فکر ,خودم گفتم ,برم کتابخونه ,با خودم ,یه کار ,برای سرزنش
درباره این سایت